زندگی با شما شیرین تر است

مامان شدم

1393/11/16 12:19
نویسنده : ز.م
65 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزای دلم ببخشید با تاخییر براتون این وبلاگو درست کردم اصلا حوصله هیچ کاری و ندارم

خوب بریم که از اولشبگم براتون

روز اربعین بود مادرشوهرم مراسم داشت رفتم خونشون و بعد از برگشتن به بابایی گفتم برام بی بی بخره چون از تاریخ پری یه روز گذشته بود رفتم بی بی و گذاشتم و دیدم یه خط خیلی کمرنگ افتاد گفتم حتمن بی بی خراب و نظر بابایی ام همین بود خلاصه رفتیم شب بدجوری هوس ش رشته کردم و با بابای عزیز رفتم تجریش امامزاده صالح آش خوردیم که خیلی چسبید بعدم زیارت کردیم خلاصه شبم یه مارک دیگه از بی بی خریدیم و فردا دوباره مادرشوهرم مراسم داشت قبل از رفتن دلم طاقت نیاورد و بی بی و امتحان کردم و دیدم خطش پررنگتر شد دیگه باورم شد ولی تو شوک بودم یه بغضی گرفتم و دویدم بردم به مرتضی نشون دادم اون همینطوری خیلی ریلکس نشسته بود و انگاری باور نمیکرد من نمیدونم چرا زدم زیر گریه بعدم اشکامو پاک کردم و با قیافه هنگ رفتم خونه مادرشوهر مرتضی ام گفت یه مارک دیگه بهتر میخره تا من فردا صبح امتحان کنم بله بلخره اون شب هم تموم شد و فردا صبحش قبل از این که دانشگاه برم بی بی و امتحان کردم و نسبت به دیشب پررنگتر شد دیگه طاقت نیاوردم و رفتم آز دادم ولی به بابایی نگفتم گفتم اگه منفی بشه که کلا نمیگم اگه ام مثبت شد سورپرایزش میکنم ولی جواب آز خیلی طول میکشید تا آماده بشه گفت ساعت 7 خلاصه بعد این که از دانشگاه برگشتم هی ساعتو نگاه میکردم تا بگذره و بلخره لباس پوشیدم برم که یهو بابایی اومد و گفت کجا میری و مجبور شدم بگم بابا گفت من میرم بگیرم و منم باهاش نرفتم دیگه به بابا زنگ زدم جوابو بپرسم گفت نمیدونم عدد نوشته منم گفتم وا خوب عددش چند گفت 376 منم گفتم خوب مثبت دیگه خلاصه تا بابا اومد برگرو گرفتم ودیدم بله مثبت ولی مرتضی هنوز باور نمیکرد و میگفت بزار برم اینترنتو ببینمقه قهه

گفتم عزیزم بابا شدی دیگه خلاصه دیگه کم کم باورش شد و من بیشتر شدم عزیز دلش و بعد زنگ زدم به خاله گفتم که اونم خیلی خوشحال شد و بعد اونم به مامان جون زنگ زد و گفت و مامانم به من زنگ زدو تبریک گفت  و شب با یه جعبه شیرینی رفتیم خونه مامان جون بابایی ام کلی به من میرسه هر روز کلی آبمیوه برام میگیره و کارای خونرو انجام میده

از علایمم باید بگم همش حس پری داشتم حتی تا چندهفته این حس باهام بود و درد شدیدی زیر شکم سمت چپ و راستم داشتم  و درد سینه و خارش سینه

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)