زندگی با شما شیرین تر است

اولین سونو

1393/11/16 12:34
نویسنده : ز.م
46 بازدید
اشتراک گذاری

خوب حالا بگم از روزی که به خانواده بابایی گفتیم فردای آز رفتیم خونشون اول تصمیم داشتم من به عمه ها بگم آخه خجالت میکشیدیم به مادرجون بگیم خلاصهرفتیم دیدیم فقط مادرجون خونس بابایی ام هی به من اشاره میکرد که بگم !؟ منم استرس گرفتم بدجور خلاصه من و بابایی هی همدیگرو نگاه میکردیم میخندیدیم مادرجونم میگفت چی شده به چی میخندید ماهم میگتیم هیجی وای که چقدر استرس داشتم نمیدونستم عکس العملشون چی چون تاحالا مادرجون یکبارم نگفته بود بچه بیارید خلاصه مادرجون رفت حیاط بعدم بابایی رفت منم داشتم سالاد درست میکردم که یهو دیدم مادرجون داره با خنده میاد اومد به من گفت مرتضی راست میگه مبارکه منم همینطوری موندم گفتم آره گفت خودتون خواستید گفتم آره دیگه همین ماه خواستیم از بس مردم گفتن اونم گفت دیگه درس و ول کن منم گفتم نه اصلا میخونم درسمو آخه تازه ترم اول کارشناسیمو داشتم میخوندم  آقاجونم رفته بود سفر کربلا مادرجون میگفت خیلی خوشحال میشه آقاجون و بعد هم مادرجون به عمه ها و عمو گفت و شما شدید اولین نوه پسری خانواده بابایی و قرار شد فعلن تا سونو گرافی نرفتم صدا قلبو بشنوم به کسی نگن

بعد کلی گشتن یه دکتر خوب پیدا کردم که هم کارش خوب هم سونو میکنه هم وقت دهیش خوبه دکتر شهلا اسرافیلی اولین بار که رفتم سونو کرد و گفت بله ساک حاملگی هست و داخل رحم  و تاریخم گفت 4 هفته و 4 روز و زایمان 30 مرداد

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)